امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

پسرم دنیای من

به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من است...

در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود... من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید... خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی. دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام. از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم... اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست. ...
5 13

آخرین ورژن گل پسر

دیروز پسرنازم خیلی شیرین بازی میکرد و منم از فرصت استفاده کردم وچندتا عکس خوشمل ازش انداختم.بقیه عکساروتوادامه مطلب میتونین ببینین.البته کلی شیطونی کرد ومن نتونستم لباسشوتغییر بدم.اما بااین وجود خیلی زیبا شدن. پسرگلم همراه با علی کوچولو     اینجاهم بغل شومینه هست که آدم نمیفهمه نشسته یا ایستاده       ...
25 13

به بهونه پایان نه ماهگی

1 2 3 4 5 6 7 8 9 نه که تموم شد... 1 2 3 4 5 6 7 8 9 نه که تموم شد... یعنی ...تمام اعداد یک رقمی رودراولین سال تولدت پشت سرگذاشتی ورسیدی به کنارهم گذاشتم اعداد. یعنی... یه پاییز ، یه زمستون ، یه بهار و یه تابستون رودیدی. یعنی ... دردوقدمی یک سالگی ایستادی... یعنی ... من یه زنم سرشار ازمادرانگی یعنی ... تمرین برای صبوری کردنم یعنی ... مشق سکوت کردنم ومدارا باتمومی لحظاتی که شاید آسون نباشن وساده نگذرن اما با توراحت میگذرن. آره عزیزکم دستای کوچولوت آرومم میکنه وباتومشق صبوری روراحت ترمینویسم. دورقمی شدن سنت مبارک آقا کوچولو ...
25 13

فقط یک لحظه......

  چه طولانی شده فاصله نوشتن هایم.....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرایت بنویسم وهی ثبت موقتش کنم ....تاروزی روزگاری شاید منتشرشان کنم.....     پسرم ، قهرمانم ...ای که همه داشته ونداشته های مرا توبه تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده...   روزهای سخت عادت کردن به مهدتمام شد...روزهایی که هرروزشان من ازدوریت مردم وبا دوباره دیدنت زنده شدم...روزهایی که چشمهایت پرازاشک بود ولبهایت میلرزید...ومن ابری میشدم ازاین جدایی ناگذیر...هرچند که هنوزهم وقتی به نزدیکی مهدمیرسی با آن دوتیله درشت به همه جا مینگری ...
20 13

این حس قشنگو ، مدیون توهستم

"این حس قشنگو مدیون تو هستم    تو با منی و من از عشق تو مستم دستاتو می گیرم مثل پر پرواز           اون بالا تو ابرا تو پیش منی باز" پسرک......این حس عاشقی....این حس ناب مادرانه را مدیون توام.....بدون تو و عشقی که به تو دارم نمی توانستم آنی باشم که هستم........و برای این عشق و عاشقی همیشه وامدار تو خواهم بود.... و خوب می دانم که اگر همه دارایی های جهان را هم گرد بیاورم نخواهم توانست ذره ای از این وام را باز بپردازم... اگر بعد عمری از بین ما دو نفر یکی به دیگری بدهکار باشد، آن یک نفر من خواهم بود پسرک. پسرم .......من نمی توانم بیشتر از آنی که هستم باشم........اما همه لحظه های بودن را هستم.سعی میکنم در کوچکترین چیزها د...
27 13

فرخنده باد سالروز شکفتنت

سلام پسر نازنینم گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانمبگویم.. شاید مجالی نباشد که برایت بگویم ...نمی دانم که اصلا این دلنوشتهروزی چشمهای زیبای تورا زیارت خواهد کرد یا نه.. نمیدانم آن روز ها کجاییو شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدامدوست به پا خواهی خواست ولی مهم اینست که الان شبها را با گرمای آغوش تومی آغازم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرم زمانیکه خبر آمدنت را شنیدم شوقی سراسر وجودم را فراگرفت شوقی همراه باترس ... عشقی همراه با وحشت چرا که باید اسباب پذیراییت هرچه سریعتر مهیامیشد ....خیلی دوست داشتم اولین کسی باشم که ترا میبینم ....زمانیکه برای اولین بارنگاهت را به روی م...
10 13

مهربانی

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت : پسرم یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان رادیدی. از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی ... پسرم امروز ، سالروز میلاد توست و من هنوز همچون تمام سالهای گذشته در حیرتم از داشتنت . در کنار تمام داشته هایم ، تنها تو ، دلیل کافی خوشبختی ام هستی .  شیرین من ! نمی دانم به چه زبان ، بابت تمام آنچه که با شکفتنت ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم . چشمها، گوشها ، زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام ، نه به یاد می اورم و نه می خواهم . با تو دوباره زاده شدم . تو به آن قالب گذشته من ، روح بخشیدی . همین روحی که دیگران به خاطرش مرا " مادر " خطاب می...
10 13

خوشمل پسر

اولین تجربه زیارت آقا پسری توصحن امامزاده حسین پسرامام رضا(ع)هست.مرقدایشون توشهرقزوینه. یه کمی عکس توادامه مطلب هست از تولدش.البته هنوزعکسای آتلیه آماده نشده که به محض تحویل گرفتن حتما میذارمشون . کیک تولد قند عسل پریا جون دختردایی امیرمهدی اینم گل پسر شکمو که داره کیک میخوره.البته با انگشت!!!!!!!!! ...
26 13

مادرانه

درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراهامصمم میشوی بنشینی وبر سر سجاده مهرش وازخدا نام مادررا التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را...منتش را... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری... به همین تسهیل بی بدیل ، خودت به میل خودت ، خودرا ازدفتراولویت ها داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی... درست مثل مادرت یادم بماندکه همه اینها خستگی دارد...نگرانی دارد...ازخودگذشتگی دارد...این حذف خود ها!!!!!!درخیلی جاهای زندگی سخت است...گاهی درد دارد...یاد...
28 13

لذتی برتر هست؟

لذتی برتر از این نيست كه جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زماني به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبي!   یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت ک...
13 13